ایسانایسان، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

☃ لـحظه لـحظه بـا آیسان

یه پارک جدید واسه ایسان خانم

بالاخره یه پارک سر پوشیده واسه خانم گل پیدا کردم جایه خوبی بود ولی نمیدونم چرا زیاد خوشت نیومد شاید چون بچه هایه زیادی اونجا نبودن یکم غریبی میکردی و زیاد از  وسایل بازی خوشت نیومده بود تو استخر توپ که اصلا نموندی یکم تاب بازی کردی و سر سره ولی عاشق میز و صندلیا شده بودی و همش میشستی رو اونا دفعه بعد که بریم حتما باید برات دفتر نقاشی و مداد رنگی بر دارم تا نقاشی بکشی یه دونه دخمل کوچولو اونجا بود کمی باهاش بازی کردی ولی نمیدونم چی شده بود اصلا نمیخواستی بازی کنی خیلی واسم عجیب بود به خدا فکر کنم از این به بعد باید با پانیذ و مامانش بریم تا به هر دوتون خوش بگذره و شما هم یکم بازی کنی   مدل جدید تلویزیون نگاه کرد...
29 فروردين 1392

خدایش بیامرزد

امروز متاسفانه باخبر شدیم که شوهر خاله عزیز و مهربانم به خاطر بیماریه سرطان به رحمت خدا رفتند به خاله عزیزم و دختر خاله و پسر خاله هایه عزیزم تسلیت میگویم  روحشان شاد  و یادشان گرامی   به خاک سپاری روز جمعه تاریخ 23 فروردین 1392 قطعه 232 خانواده شهدا روحش شاد و یادش گرامی   ...
25 فروردين 1392

دیروز چگونه کذشت

دیروز صبح با بابایی رفتیم بهشت زهرا مراسم تشیع  و به خاک سپاری مرحوم اقایه موذن حدودا ساعت 11 بود که با کلی ترافیک رسیدیم بعد مراسم هم رفتیم رستوران واسه ناهار چند روزی بود که نتونسته بودم من برم ملاقات اقا جون و بعد از خوردن ناهار رفتیم ملاقات خدا رو شکر اقا جون از سی سیو در اومد و تو بخش هستن انشاالله امروز گفتن که مرخصشون میکنن بعد از ملاقات اقاجون رفتیم ملاقات محمد طاها جیگر طلا انگشتش عفونت کرده و چند روزی میشه که بیمارستان بستری شده تا با جراحی عفونت رو از دستش در بیارن انشاالله اونم قراره امروز مرخص بشه خدا هیچ بچه ای رو مریض و گرفتار بیمارستان نکنه الهی امین   این عکسایه جند روز پیشه که رفته بودیم ملاقا...
25 فروردين 1392

روزانه

اقا بزرگ هنوز از بیمارستان مرخص نشدن قراره این یکی دو روزه مرخص بشن انشاالله این هفته همش ماشین دسته بابایی بود و ما نمیتونستیم بریم پارک و همش یا میرفتیم پایین تو محوطه یا بیچاره دخملم تو خونه خودشو سر گرم میکرد عاشق خط خطی کردن تو دفتری و به زور خودکاره میدی دسته ما که بارت نقاشی بکشیم وسطاشم  خودکارو میگیری و خودت دوباره چند تا خط میکشی و باز دوباره میدی دسته ما تا برات بکشیم نمیدونم چرا یادم میره برات مداد رنگی و دفتر نقاشی بگیرم تا کمتر دستو پاتو خودکاری کنی تو اولین فرصت حتما باید این کارو بکنم حرف زدنتم زیاد پیشرفتی نداشتی همه کاراتو با پانتومیم به ما میفهمونی یا دستمونو میگیری میبری پیشه چیزی که میخوای تازگی ها ازت میپرسم بابای...
22 فروردين 1392

تقویم سال 92 دخملم

تقویم دختر گلم که به خاطر یه سری مسائل و مشکلات هنوز نرسیدم بدمش چاپ یه عیدی واسه دوستایه گلم داشتم که لینکشون کردم لطفا به انتخاب خودتون 3 تا عکس با کیفیت برام بفرستید تا مثل تقویم ایسان اگه دوست داشتید براتون درست کنم عیدی ناقابلی از طرف من برایه دوستایه خوبم ببخشید خودم از عکساتون نتونستم استفاده کنم بعضی ها قابل کپی کردن نبودن و بعضی ها رو هم نتونستم از بین عکساشون  انتخاب کنم لطفا خودتون برام زحمتشو بکشید واسه اقا پسرا هم ابی شو درست کردم اگه صورتی دوست نداشتید دوستتون دارم سی دی بلاگه ایسان جونم هم قبل از عید رسید به دستم خیلی خوبه دیگه خیالم از بابت مطالبی که براش مینویسم راحته که مبادا پاک بشن توصیه م...
19 فروردين 1392

عید هم این طوری گذشت

امسال عید خوبی نداشتیم چند روز اول عید که مشغول دید و بازدید و مهمونی رفتن بودیم تا این که فکر کنم 6 هفتم عید بود که ساعت 6 صبح تلفن خونه زنگ خورد منم با کلی خوابالودگی و نگرانی از این که کی میتونه باشه این وقته صبح گوشی رو برداشتم  زن عمو افسانه بود با خودم فکر کردم شاید محمد طاها   مریض شده و میخواد راجع به دارو  ازم بپرسه خلاصه بعد از کلی عذر خواهی گفت الان بیاید تهران اینو که گفت بند دلم پاره شد که واسه کسی اتفاقی افتاده گفتم کسی طوریش شده که زد زیر گریه که اقا بزرگ (بابا بابایی) حالش بد شده و بردنش بیمارستان شریعتی با کلی نگرانی بابایی رو بیدار کردم و راه افتادیم تو راه از عمو طاهر خبر گرفتیم گفت خطر رفع شده ما هم ب...
18 فروردين 1392

اولین شهر بازی تو ساله جدید

  دیروز از بس حوصلمون سر رفته بود و جایی قرار نبود برایه عید دیدنی بریم بازم رفتیم بازینو هر دفعه که میریم اینجا بزرگ شدنت و تغیر رفتارت کاملا برامون مشخص میشه این دفعه بقدری تو سالن میدویدی و با موزیک سالن همش میرقصیدی که انگار رفته بودی دیسکو برعکسه همیشه که سوار همه بازی ها میشدی و کلی کیف میکردی این سری بر عکس تا سوارت میکردیم  و کارتو میکشیدیم میخواستی بیای پایین و بدو بدو کنی کلی به نفعه چند تا بچه شد و به جایه تو سوار بازیها میشدن کلا به خودت خیلی خوش گذشت من که همش داشتم دنبالت راه میرفتم که گم نشی خیلی بلا شدی دیگه نمیشه از پست بر اومد شیطون خانوم هفت سینه بازینو بازم نی ناش ناش هم...
7 فروردين 1392

عید 1392

سال و مال و حال و فال و اصل و نسل و بخت وتخت بادت اندر شهریاری برقرار و بر دوام سال خرم   فال نیکو   مال وافر  حال خوش اصل ثابت  نسل باقی  تخت عالی  بخت رام ساله نو همه دوست هایه خوبم مبارک سال تحویل امسال با خاله فریبا اینا خونه عزیز اشرف بودیم امیدوارم که امسال ساله خوبی رو همه در کناره هم داشته باشیم و همیشه کانونه خوانواده هامون گرم و صمیمی باشه سفره هفت سینه خونه عزیز گل دخترم در حاله ناخنک زدن بهسمنو خیلی از مزش خوشت اومده بود همشو میخواستی با انگشت بخوری سمنو امسال رو عزیز مرحمت طبق معمول هر سال درست کرده بودند دستشون درد نکنه برایه اولین بار من خوردم...
3 فروردين 1392

اخرین روزهایه ساله 1391

امروز اخرین روز از ساله 1391سالی که هم برامون اتفاقاتی خوب و هم بد داشت البته اتفاقات بد برامون بیشتر بود مخصوصا این یکی دو ماهه اخر ساله امیدوارم ساله نو رو بهتر اغاز کنیم و سالی خوب رو در پیش داشته باشیم هفته گذشته جشن عقد پسره پسر خاله بابایی بود اقاسعید که مراسمه خوبی بود و خیلی بهت خوش گذشت و همش تو سالن در حاله بدو بدو و رقص بودی و اصلا نمیتونستم یه لحظه تو بغلم بگرمت تا عروس و داماد بیچاره برقصن و تو تو فیلم و لیه دستو پاشون نباشی واسه همین هی میدادمت به با بابایی تو مردونه تا منم یه نفسی بکشم انقدر خسته شده بودی که تو بغله عمو محمد تو مردونه با اون همه سرو صدا خوابت برده بود البته فراموش کردم بگم که صبح چه بلایی سره من اوردی تا&...
3 فروردين 1392
1